من و پسرم

محرم از راه می رسد

ماه محرم  امسال هم از راه رسید ، همراه  بابا حسین درمراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت کردی، نذری دادیم  و نذری خوردیم ، توی دسته ها هم زنجیر زدی ، فلسفه این مراسم رو بارها بصورت داستان برایت تعریف کردم  و خواندم . و تو هم با  قد کوچک و سن کمت درک کردی و دیدی  آنچه که مسلم است من و بابا حسین به این روزها اعتقاد داریم و ودوست داریم تو هم عشق امام حسین رو تو دلت از بچگی داشته باشی همینطور که ما داشتیم . ...
25 آبان 1394

پیش به سوی مدرسه

از هیجان خوابم نمی برد، استرس به سرا غم  آمده ... از جا یم بلند میشوم  و چراغ رو روشن می کنم یکبار دیگه درکیفت را باز می کنم و همه چیزهایی رو که برات کذاشتم چک می کنم ( لیوان ، حوله و...) به مغزم فشار می آورم شا ید یادم بیاید که روز اول مدرسه چه وسایلی لازم است ؟ چیزی یادم نمی آید ... در کیف رو میبندم و به سراغ لباسهایت می روم ...جورابهایت  رو عوض می کنم و جورابی  رو میزارم که به رنگ شلوارت بیاد در کمال ناباوری نگاهت می کنم ...و با خودمم میگم متین کوچک من کی بزرگ شد؟ چقدر آرزوی این روز را داشتم و ناگهان چقدر زود گذشت و قرار است فردا یعنی 10 مهر 94  درسن 5 سال و 9ماهگی  وارد پیش دبستانی شوی ، قرار است وارد مسیز ت...
16 آبان 1394

مهمان ما ازراه رسید

بالاخره مهمان تازه وارد ما از راه رسید، از آمادنش الان 3 ماهه که میگذره ،ملینا ( باران ) خواهری مهربان برای تو خواهد شد ، راستش رو بگم زیاد حال تو خوب نبود در این دوران ... رقیب جدید کمی جایت را تنگ گرده بود و گهگاهی تو را درون غار تنهایی ات همون جایی که همه روانپزشکان از آن بسیار یاد می کنند می برد، البته من و بابا حسین از قبل در این خصوص بسیار مطالعه کرده بودم و هر آنچه یاد گرفته بودیم در این مدت  از خرید کادوهای رنگارنگ تا بی توجهی به این میهمان تازه و...روی تو پیاده کردیم  تا این دوران پر تنش را سپری کنی . گهگاهی که خواهرت خواب بود بلند بلند دادمیزدی ، هرکس به دیدن ملینا (باران ) می آمد سریع به سمت او میامدی و اورا از اینکار...
6 آبان 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد